به دنیا آمدی ... ؟
می شناسمت !
می شناسیم !
سالها بود که منتظرت هستم . نه من ، که همه ذره ذره شن های
بیابان ها ، بوته های خار ، دشنه های آخته ،خیمه های سوخته ...
اما نه ! می دانم
می دانم ...
هیچ یک از ما تو را به اندازه حلقه های سوزان زنجیر ها و بند های
دست یاغیان خارجی ...
چه می گویم .
یاغی !
خارجی !
سوزاندن تن بس نبود ، عزیز فاطمه را خارجی می خوانید ؟
یاغیش نام می نهید ؟
اینجا با تو چه غریبی می کنند .
***
هنوز در آغوش پدرت هستی ؟ دست در دست او گرفته ای ؟
سرت را به سینه اش چسبانده ای ؟
وقتی لب هایش را بر لبان شیرینت می نهد ، بوی جدت را حس می کنی ؟
اما ...
تو را به جان فاطمه سوگند !
حلقه دستان کوچکت را بر گردنش بگیر که مبادا دیر شود .
***
میلاد امام سجاد (علیه السلام) بر شما مبارک
خواستم میلادیه بنویسم
نتوانستم.
یا علی