الهی ...
الهی ، به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده !
الهی ، راز دل را نهفتن دشوار است و و گفتن دشوار تر .
الهی ، چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است ،
و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است .
الهی ، ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره ای ، و ما همه هیچ کاره ایم
و تنها تو کاره ای .
الهی ، چون تو حاضری چه جویم ، و چون تو ناظری چه گویم .
الهی ، چگونه گویم نشناختمت که شناختمت ، و چگونه گویم که
شناختمت که نشناختمت .
الهی ، بسیار کسانی دعوی بندگی کرده اند و دم از ترک دنیا زده اند ،
تا دنیا بدیشان روی آورد ، جز وی همه را پشت پا زده اند . این بنده در
معرض امتحان در نیامده شرمسار است ، به حق خودت « ثبت قلبی
علی دینک »
الهی ، از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام ، از انس و جان
شرمنده ام ، حتی از روی شیطان شرمنده ام ، که همه در کار خود
استوارند و این سست عهد ، ناپایدار .
الهی ، رجب بگذشت و ما از خود نگذشتیم ، تو از ما بگذر !
الهی ، ما را یارای دیدن خورشید نیست ، دم از دیدار خورشید آفرین
چون زنیم ؟!
الهی ، عقل گوید « الحذر الحذر ! » عشق گوید « العجل العجل ! » ؛
آن گوید دور باش ، و این گوید زود باش !
الهی ، به لطفت دنیا را از من گرفته ای ، به کرمت آخرت را
هم از من بگیر !
الهی ، دندان دادی ، نان دادی ؛ جان دادی ، جانان بده !
الهی ، اثر و صنع توام ، چگونه به خود نبالم .
***
بر گرفته از کتاب الهی نامه ، نوشته عارف فرزانه ،
علامه حسن زاده آملی (حفظه الله)