به نماز بست قامت که نهد به عرش پا را
به خدا علی نبـیــند بـه نـمـــاز جـز خدا را
چـــــو بگفـت نام الله و ادا نمـــود اکــبــر
بگرفت هیــبت حق همه ملک ما ســـوا را
نبود ز سجده خوشتر به خدا قسم علی را
که خـدای می پسـندد به سجـود او دعا را
به نماز آخریـنش چه گذشت من نــدانم
که نـدای دعـوت آمـد شــه ملک لا فتی را
به ندای دعوت حق چو علی بگفت لبیک
بشکافت تـیغ دشمن سـر شاه لا فتـی را
شب تار از این مصیبت به درید سینه اش را
اثــرات این سحر شد همــه جـای آشکـارا
همه اهل بیت عصمت ز سرا برون دویدند
ابـتـــــا و وا علــیّا بنـــمـــوده پر فــضـــــا را
چه گذشت یارب آن دم به دل غمین زینب
چو بدید غرقه در خون سر و روی مرتضی را
***
شعر نمی دونم از کیه
ــ اما چرا
آهنگ شعرهایت تیره
و رنگشان
تلخ است ؟
ــ وقتی که بره ای
آرام و سر به زیر
با پای خود به مسلخ تقدیر ناگزیر
نزدیک می شود
زنگوله اش
چه آهنگی دارد ؟
از : قیصر امین پور
یه شعر از خودم می ذارم و یه شعر هم از وبلاگ
شاعر محترم جناب آقای سیدمحمد جواد شرافت
***
ای آب چه ها بر سر احساس آمد این مشک چرا بدون عباس آمد
بر سر در دل پیام ترحیم زنید ای وای جگر گوشه ای از یاس آمد
همین
***
یا فاطمه الزهرا
ای شکوهت فراتر از باور ای مقام ات فرا تر از ادراک
وصف تو درک لیله القدر است فهم ما از تبار «ما ادراک»
کوثری، بی کرانه دریایی ما و ظرف حقیر این کلمات
باید از تو نوشت با آیات باید از تو سرود با صلوات
آیه در آیه وصف تو جار یست «فتلقی...»، «مباهله»، «کوثر»
در دل «انما یرید الله...» در «فصل لربک وانحر»
از بهشت آمدی به هیئت نور عطر سیبت وزید در هستی
تو گلِ ... نه، تو نوبهارِ... نه تو بهشت دل پدر هستی
پدر و مادرم فدای شما مادری کرده ای برای پدر
چشم بد دور، چشم شیطان کور دست تو بود و بوسه های پدر
از بهشت آمدی و روشن شد سرنوشت دل علی با تو
بی تو کم بود در تمام جهان نیمه ی دیگرش ولی با تو...
وصف ذات تو و صفات علی وصف آیینه است و آیینه
غربت و خنده ی تو و دل او قصه ی گرد و دست و آیینه
خانه می شد بهشتی از احساس با گل افشانیِ بهاریِ تو
عاطفه با تمام دل می زد بوسه بر دست خانه داری تو
خانه از زرق و برق خالی بود از صفا عاشقی محبت پر
داشتی ای کلید دار بهشت پینه بر دست، وصله بر چادر
از بهشت آمدی و آوردی یازده سوره ی بهشتی را
مصحفِ سر نوشت خود دیدیم سوره هایی که می نوشتی را
نسل تو نوحِ با شکوهِ نجات نسل تو خضرِ آسمانیِ راه
جلوه ای از دم تو را دیدیم در مسیحی به نام روح الله
روز مادر شده دلم با شوق پر زده در هوای تو مادر
منم و وسعت بهشت خدا منم و خاک پای تو مادر
آرزو دارم این که بنشینم لحظه ای در جوار تو اما...
آرزو دارم این که بگذارم شاخه گل بر مزار تو اما...
آه در حسرت زیارت تو دل ما آشنای دلتنگی است
حرم دختر کریمه ی تو شاهد لحظه های دلتنگی است
روز مادر شده به محضر تو آمدم پا به پای این کلمات
هدیه ی من برای تو اشک است هدیه ی من برای تو صلوات
***
شعر دوم همون طور که گفتم متعلق به
آقای سید محمد جواد شرافت می باشد.
ما گنه کاریم ؛ آری ؛ جرم ما هم عاشقی است
آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست ؛ کیست ؟
زندگی بی عشق ؛ اگر باشد ؛ همان جان کندن است
دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است ؛ نیست ؟
زندگی بی عشق ؛ اگر باشد ؛ لبی بی خنده است
بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست
زندگی بی عشق اگر باشد هبوطی دائم است
آنکه عاشق نیست ؛ هم اینجا هم آنجا دوزخی است
عشق عین آب ماهی یا هوای آدم است
می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست ؟
تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواب
بر در و دیوار می پیچد طنین چیست ؟ چیست ؟...
قیصر امین پور
***
شقایق گفت : با خنده نه بیمارم ، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود - اما -
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
بگیرد ریشه اش را و
بسوزاند
شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت
بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را
به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده ،
که ناگه چشم او
افتاد بر رویم
بدون لحظه ای تردید، شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کوره آتش، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد چه خاکی بر سرم ریزم
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
خودش هم تشنه بود اما !!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
و حالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد
دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد - آنگه -
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما !
آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
"بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل"
ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
***
شعر نمی دونم از کیه
همین
کاش آن زمان سرای طبیعت نگون شدی وز هم گسسته رابطه کاف و نون شدی
کاش آن زمان که کشتی ایمان به خون نشست فلک فلک ز موج غمش غرقه خون شدی
کاش آن زمان که رایت دین بر زمین فتاد زرین لوای چرخ برین واژگون شدی
کاش آن زمان که عین عیان شد به خون تپان سیلاب خون روان ز عیون عیون شدی
کاش آن زمان که گشت روان کاروان غم ملک وجود را به عدم رهنمون شدی
کاش آن زمان ز سلسله خیل بی کسان یک حلقه بند گردن گردون دون شدی
کاش آن زمان که زد مه یثرب به شام سر چون شام ، صبح روی جهان تیره گون شدی
کاش از حدیث بزم یزید و شه شهید دل خون شدی ز دیده حسرت برون شدی
گر شور شام را به حکایت در آورند
آشوب بامداد قیامت در آورند
***
شعر از علامه شیخ محمد حسین غروی اصفهانی (رحمه الله ) می باشد
در این چند روزه التماس دعا دارم
یا علی ...
امام جواد (علیه السلام ) فرمودند : «من زار قبر عمتی بقم فله الجنة »
کسی که قبر عمه ام را در قم زیارت کند ، سزاوار بهشت است .
این از حدیث ...
اینم یه شعر از آیة الله وحیدی خراسانی
دخت خورشید
ای دختر عقل و خواهر دین وی گوهر درج و عز و تمکین
عصمت شده پای بند مویت ای علم و عمل مقیم کویت
ای میوه شاخسار توحید همشیره ماه و دخت خورشید
وی گوهر تاج آدمیت فرخنده نگین خاتمیت
شیطان به خطاب « قم» براندند پس تخت تو را به قم نشاندند
کاین خانه بهشت و جای حواست ناموس خدای جایش اینجاست
اندر حرم تو عقل ماتست این خاک که چشمه حیات است
جسمی که در این زمین نهانست جانی است که در تن جهان است
این ماه منیر و مهر تابان عکسی بود از قم و خراسان
ایران شده نور بخش ارواح مشکاة صفت به این دو مصباح
در این دو حرم دلا چه پرسی حق داند و وصف عرش و کرسی
هر کس به درت به یک امیدی است محتاج تر از همه «وحیدی» است
***
خوب اینا رو واسه چی نوشتم ...
حالا می گم
اگه خدا قسمت کنه این هفته راهی قم هستم
از شمام می خوام منو دعا کنید
به امید حق
یا علی ...
طلوع می کند آن آفتاب پنهانی ز سمت مشرق جغرافیای انسانی
دوباره پلک دلم می پرد ، نشانه چیست شنیده ام که می آید کسی به مهمانی
کسی که سبز تر است از هزار بار بهار کسی شگفت،کسی آنچنان که می دانی
کسی که نقطه آغاز هر چه پرواز است تویی که در سفر عشق خط پایانی
تویی بهانه آن ابرها که می گریند بیا که صاف شود این هوای بارانی
تو از حوالی اقلیم هر کجا آباد بیا که می رود این شهر رو به ویرانی
کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی
شعر از : مرحوم قیصر امین پور
***
در پی درگذشت شاعر برجسته و خلاق انقلاب دکتر قیصر امین پور ، حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی ،
پیام تسلیت صادرکردند.
متن پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به این شرح است :
بسم الله الرحمن الرحیم
با اندوه و دریغ ، خبر تلخ درگذشت شاعر فرزانه انقلاب دکتر قیصر امین پور را دریافت کردم.
از دست دادن او برای اینجانب و برای همه اصحاب شعر و ادب ، خسارتبار است. او شاعری خلاق و برجسته بود و
همچنان به سمت قلههای این هنر بزرگ پیش میرفت.
درگذشت او آرزوهایی را خاک کرد ، ولی راه فتح قلهها را امید است دوستان و یاران
نزدیک و شاگردان این عزیز ، ادامه دهند.
او و دوستانش نخستین رویشهای زیبا و مبارک انقلاب در عرصه شعر بودند و بخش مهمی از طراوت
و جلوه این بوستان ، مرهون ظهور و رشد آن عزیز و دیگر دوستان همراه اوست.
خداوند پاداش خوبیهای او را امروز که بیش از گذشته به آن نیازمند است ، با کرم و فصل به او برگرداند و او را در آغوش
رحمت و مغفرت خویش بگیرد.
به خاندان و بازماندگان و دوستان و شاگردان آن عزیز صمیمانه تسلیت میگویم.