کاش آن زمان سرای طبیعت نگون شدی وز هم گسسته رابطه کاف و نون شدی
کاش آن زمان که کشتی ایمان به خون نشست فلک فلک ز موج غمش غرقه خون شدی
کاش آن زمان که رایت دین بر زمین فتاد زرین لوای چرخ برین واژگون شدی
کاش آن زمان که عین عیان شد به خون تپان سیلاب خون روان ز عیون عیون شدی
کاش آن زمان که گشت روان کاروان غم ملک وجود را به عدم رهنمون شدی
کاش آن زمان ز سلسله خیل بی کسان یک حلقه بند گردن گردون دون شدی
کاش آن زمان که زد مه یثرب به شام سر چون شام ، صبح روی جهان تیره گون شدی
کاش از حدیث بزم یزید و شه شهید دل خون شدی ز دیده حسرت برون شدی
گر شور شام را به حکایت در آورند
آشوب بامداد قیامت در آورند
***
شعر از علامه شیخ محمد حسین غروی اصفهانی (رحمه الله ) می باشد
در این چند روزه التماس دعا دارم
یا علی ...