مردان قبیله سرخ پوست از رییس جدید میپرسند:
«آیا زمستان سختی در پیش است؟»
رییس جوان قبیله که هیچ تجربهای در این زمینه نداشت، جواب میده «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید»
بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»
پاسخ: «اینطور به نظر میاد»...
پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند
و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه:
«شما نظر قبلیتون رو تایید می کنید؟» پاسخ: «صد در صد»
رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند.
بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»
پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!
رییس: «از کجا می دونید؟»
>> پاسخ: «چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن!!
خیلی وقتها ما خودمان مسبب وقایع اطرافمان هستیم.
برگرفته از وبلاگ کبوترانه .... تا بام ملکوت
چندتا سوال انگلیسی براتون میذارم که باید به همدیگه وصل کنید .
یعنی گزینه های مرتبط به هم رو با یک خط به همدیگه وصل کنید .
کسانی که موفق به حل این مساله بشن ، شانس قبولی در تافل رو دارن !
ضمنا کسانی که از این نوع سوالات سراغ دارن ، در قسمت نظرات بنویسند !
شانستون رو محک بزنید !!!
a.mojassame 1.tandis
b.reba 2.sood - karmozd
c.efshaye serr 3.efshagari
d.rabete ba namahram 4.ravabete ejtemaie
e.rags 5.harakate mozoon - Aerobic
f.araste 6.arayesh karde
چند وقت پیش یکی از دوستام این پیامک رو برام فرستاد :
" خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم در مورد راه رفتن کسی قضاوت کنم ، اول کفش هایش را بپوشم "
من هم این پیامک ها رو براش فرستادم :
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، اول مال خودم را در آورم !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، حواس او جای دیگری باشد !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، پلیس و پاسبانی آن طرف ها نباشد !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، آنها را لنگه به لنگه نپوشم !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، بوی بدی نداشته باشند !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، سنگریزه ای داخلشان نباشد !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، کفش های خودم گران تر از مال او نباشد !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، کفش های خودم را هم ، همراه خودم بردارم !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، شماره کفشش با پای من یکی باشد !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، آنها را قربة الی الله بپوشم !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، یادم باشد که پاشنه کش هایش را هم بردارم !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، با آنها راه تو را بپیمایم !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، تو را در همه حال ، ناظر بر عملم بدانم !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، با آنها پرچم کفر را لگد مال کنم !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، چرمش ، چرم تبریز باشد !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، رنگش با لباسم ست باشد !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، کفش ها ،مردانه باشند !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، اگر با آنها به مجلس معصیتی رفتم ، گناهش به حساب آن کس نوشته شود !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، پا ، جای پای بزرگان بگذارم !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، در قیامت آن کفش ها ، شهادت به اعمال نیکم دهند !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، با آنها لگد به ... هر چه نامرد هست ، بزنم !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، آن کفش ها ، کفش دامادی ام باشند !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، با آنها در انتخابات شرکت کنم و به اصلح رای دهم !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، مبادا با آنها راهی قبرستان شوم !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، سر مزار صاحبش حاضر شوم و فاتحه ای نثار روح پلیدش کنم !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، آن کفش ها به من ، وفادارتر از کفش های میرزا نوروز باشند !
- خدایا کمکم کن وقتی که می خواهم کفش های کسی را بپوشم ، خواهشا چینی نباشند !
نام کتاب : من گنجشک نیستم
نویسنده : مصطفی مستور
انتشارات : مرکز
************
در صفحات داخلی کتاب هم نوشته ام . کانه قالب با کتاب " استخوان خوک و دست های جذامی "
یکی است و محتوا اندکی (آن هم اندکی) با آن فرق دارد . جایی خواندم که مستور به تکرار رسیده
است . مخالف بودم ، موافق شدم !
تکرار ، تکرار ، تکرار ، تکرار ....
صحنه ها یکی ، توصیف ها یکی ، پایان فصل ها یکی ، اسم ها یکی ،
تفکر یکی ! پس چرا چاپ شده است !!!
از دو بخش در صفحات علامت زده شده ص 65 و ص 53 خوشم آمد .
دلیلش را هم به تو نمی گویم !
متن بسیار مردانه است . یعنی داد می زند که یک مرد نوشته است .
مستور در چاه سؤال ها گرفتار شده است .
من نمی خواهم فقط سوال بپرسم !
من می خواهم گاها فقط سکوت کنم !
کان النبی (ص) یحب الخلوة بنفسه !
--- --- ---
2/00 بامداد 7/12/91
نام کتاب : ناتور دشت
نویسنده : جی.دی.سلینجر
انتشارات : نیلا
**********
ترجمه نزدیک به عالی !
- چیز زیادی برای گفتن (نوشتن) ندارم . فقط نوع ترجمه برام جالب بود .
گاهی کلماتی خارج از دایره نزاکت و ادب آورده شده بود.
- بعضی تکیه کلام ها مثل : ... اینا - پسر ، ... زیاد تکرار شده بود .
- برخی حالات مثل اینکه :1) یه دفعه خندم گرفت ولی بلافاصله نزدیک بود
بالا بیارم 2) عصبیم میکنه و ... 3) خیلی غمگینم می کرد ... خیلی در
کنار هم استفاده شده . ماها که این طوری نیستیم ولی
آمریکاییها رو نمی دونم !
- فرهنکشون اکه این طوری باشه که خیلی ... !
- داستان های فرعی 2 صفحه ای توش خیلی تکرار شده بود که
البته خیلی هم جذاب بودن .
- توصیف حالات شخصیت (های بیشمار) کتاب ، نسبت به شخصیت
داستانی شون بد نبود . کمی شخصیت ها نسبت به سنشون
بزرگ بودن ( البته بعضی هاشون مثل فیبی)
- بد نبود . یک سوم آخر داستان ، کمی کشدار شده بود . شاید
هم من زیاد کشش دادم !
- داستان بیشتر به توصیف شخصیت ها گذشته ولی با این حال
بسیار جذاب است .
***
من این کتاب رو در تاریخ 4 - 4 - 90 تموم کردم .
سلام
لابد شما هم قضیه دست ندادن ورزشکار ایرانی رو با عروس ملکه انگلیس ، شنیدن .
هر چند کمی دیره ، ولی خواستم من هم به نوبه خودم از کار ارزشی این
ورزشکار عزیز ، تشکر کنم .
ایشون نشون داد که تو سال 2012 ( درسته ؟!) ، اونم تو قلب اروپا ، میشه
خیلی محترمانه و بدون اینکه به کسی بر بخوره* ، اخلاق اسلامی رو رعایت کرد .
.
.
.
3 نکته : اولا اگه مسوولین ایرانی ، قبل مراسم اهدای هر مدالی در هر کشوری ،
این امر رو با مسوولین اهدای جوایز در میان بگذارند ، این امر خیلی راحت و
بی درد سر و بدون حاشیه سازی های رسانه ای انجام خواهد گرفت و مطمئنا
کشور میزبان هم حساسیت های مذهبی و فرهنگی این امر را درک خواهد کرد .
دوما انتظار جامعه از سایر قهرمانان مدال آور المپیکی ، اینه که اونا هم از این حرکت
ارزشی الگو بگیرند و ارزش مدال خود را با دست دادن با زنان ( نامحرم البته !!!) ،
کم رنگ نسازند.
سوما یه پیشنهاد : مسوولین می توانند قبل شروع مراسم اهدای مدال ،
به ورزشکاران ، یک جفت دستکش (!) بدهند ( بپوشانند!) تا اگر کسی هم
خواست دست بدهد _ حالا دست ندی ، چی میشه مثلا ؟!!! _ حساسیت
این امر پایین بیاید !
(یه پیشنهاد همین جوری ! : می تونن یه میله مثلا نیم متری دست ورزشکار
مورد نظر بدهند تا عوض دست دادن ، ورزشکار یه طرفش رو بگیره و اون خانم
طرف دیگه شو و چند ثانیه ای تکون تکون بدن تا حاجات برآورده بشه !!! البته
جنس میله باید از امثال چوب یا پلاستیک و غیره باشه و فلزی نباشه !)
--- --- ---
* : مثل اینکه عده ای در داخل ، بیشتر از خود اون خانم ناراحت قضیه هستند !
آخرین کلمات یک الکتریسین : خوب ، حالا روشنش کن ...
آخرین کلمات یک انسان عصر حجر: فکر میکنی توی این غار چیه؟
آخرین کلمات یک بندباز: نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره...
آخرین کلمات یک بیمار: مطمئنید که این آمپول بیخطره؟
آخرین کلمات یک پزشک: راستش تشخیص اولیهام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه...
آخرین کلمات یک پلیس: شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره...
آخرین کلمات یک پیشخدمت رستوران: باب میلتون بود؟
آخرین کلمات یک جلاد: ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد...
آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون: این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست...
آخرین کلمات یک چترباز: پس چترم کو؟
آخرین کلمات یک خبرنگار: بله، سیل داره به طرفمون میاد...
آخرین کلمات یک خلبان: ببینم چرخها باز شدند یا نه؟
آخرین کلمات یک خونآشام: نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!
آخرین کلمات یک داور فوتبال: نخیر آفساید نبود!
آخرین کلمات یک دربان: مگه از روی نعش من رد بشی...
آخرین کلمات یک دیوانه: من یه پرندهام!
آخرین کلمات یک غواص: نه این طرفها کوسه وجود نداره...
آخرین کلمات یک فضانورد: برای یک ربع دیگه هوا دارم...
آخرین کلمات یک قصاب: اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم...
آخرین کلمات یک قهرمان: کمک نمیخوام، همهاش سه نفرند...
آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی: قضیه روشنه، قاتل شما هستید!
آخرین کلمات یک کوهنورد: سر طناب رو محکم بگیری ها...
آخرین کلمات یک گروگان: من که میدونم تو عرضهء شلیک کردن نداری...
آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه: این آزمایش کاملاً بیخطره...
آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه...
آخرین کلمات یک معلم رانندگی: نگه دار! چراغ قرمزه!
آخرین کلمات یک ملوان: من چه میدونستم که باید شنا بلد باشم؟
آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجرهء بسته بخوابم...
آخرین کلمات یک نارنجکانداز: گفتی تا چند بشمرم؟
***
از شماره 119 مجله دیدار
***
اینم عکس روی جلد مجله داستان گروه همشهری ، شماره تیرماه